این روزها

این روزها در به درِ یک جمله شده ام ، فقط بگو هوایم را داری ؟

فقط همین !

دروغ

دروغ تنها خیرات تاریخ است ...


               آنقدر رجز خواند تا زجر کشیدم ...


                       درود بر دو رود که دریا شدن ...


                                                                       تمام فکر مرا خواند : کفر ...

سقوط



سقوط....تاوان پریدن با بعضی هاست!!!

نمیدونم من زیادی بهت اعتماد کردم!

اینم شد نتیجه اعتماد کردنم.

من که هیچی !!

نمیدونم

تو چرا در اصراری

معانی کلماتو عوض کنی!!!

عشق چیست؟

عشق چیست؟

نگاه کردن به کوه ها وقتی که خورشید بر فراز آنها طلوع می کند

جستجو برای یک رنگ تازه در رنگین کمان

 

عشق چیست؟

اشتیاق به پرنده، به رودخانه، به گل

اون مسیری نداره، اما در حرکته

اون به در نیازی نداره، اون یک جاده است

 

زیرا که عشق نیازی به توضیح ندارد

همان که برای همه چیز زیباست

برای برخی رویا پردازان پناه و مامن است

آنهایی که با بازی شاعر بودن می خواهند به یک خواننده تبدیل شوند

 

زیرا در پایان

شما در وجود خود چیزی خواهید داشت که شما را وادار به دوست داشتن می کند

بعدتر شما زمانی برای شروع دوباره نخواهید داشت

الان اون لحظه ای هست که باید تلاش کنید و عشق رو پیدا کنید

 

عشق چیست؟

پنجره ی باز گریز

با قلب آسمان را جستجو کردن

بدون ترس از سقوط


مدتیست



تنهایم اما دلتنگ آغوشی نیستم...
خسته ام...ولی به تکیه گاه نمی اندیشم
چشم هایم خیس هستند و قرمز...ولی رازی ندارم...
چون مدتهاست دیگر کسی را "خیلی"دوست ندارم...
فقط خیلی ها را دوست دارم...

رنگ دگر ....


خرسند شدیم از این که امروز, رنگی دگر است نه رنگ دیروز

تا شب نشده رنگ دگر شو, گفتن از این حرف هزار نکته بیاموز

فریاد زدیم که چرخ گردون, لیلی تو نداده ای به مجنون

فریاد برامدآن که خاموش, کم داد اگر نگیرد افزون

خاموش شدیمو و در خموشی, رفتیم سراغ می فروشی

فریاد زدیم دوای ما کو, گویند دواست باده نوشی

هوشیار نشد مگر که مدهوش,این بار گران بگیرم از دوش

 آرام کنار گوش ما گفت, این بار گران تو مفت مفروش

از خود به کجا شوی تو پنهان,از خود به کجا شوی گریزان

بیداری دل, چنین نخوابان
سخت آمده است نبخش آسان

هوشیار شدیم از این که هستیم رفتیمو در میکده بستیم

با خود به سخن چنین نشستیم ما باده نخورده ایمو مستیم

مسجد سر راه از آن گذشتیمو بر روی درش چنین نوشتیم
در میکده هم خدای بینی, با مرد خدا اگر نشینی



سلام...

سلام
این روزا تنها کلمه ای شده که میگمو
ازت رد میشم آخه حرف دیگه ای واسه گفتن ندارم, یعنی حرفایی بود ولی این زمان لعنتی اجازه بیشتر موندن در کنارتو بهم نمیده, با این حرفم یه وقت فک نکنی که زمان واسم مهمه, نه من خیلی وقته که شبو روز ,واسم تکراری شده ولی دیگه موندن در کنار تو واسم هیجانی نداره دیگه ضربان قلبمو بالا نمیبره و خیلی خیلی دیگه دیگه! شاید به خاطر اون واقعیتهایی بود که واسم رو نکرده بوده , بعضی اوقات واقعیت تلخه ولی واسه من تلخ نبوداگه همه چیزو روز اول میگفتی نه اینکه...
نمیدونم اینجا من برای چه کسایی مینویسم ولی میدونم که انسانها واسه یه بارم که شده به حال من گرفتار شدن, شاید همینه اشتباه من که همه رو یه درصد شبیه خودم میدونم مثل تو که باهات صافو ساده بودم اما حیف که تو یک درصد شباهتی که دنبالش بودمو نداشتی.
شایدم به امیدی اینجا مینویسم که تموم اون حرفایی که نتونستم بهت بگمو یه روزی اینجا بخونی و بدونی که سکوت من از نداشته هام نیس از اینکه دیگه نمیخوام به هر قیمتی که شده تو رو داشته باشم!!!

بازم فصل رفتنه...

میام ولی کم رنگتر

      ولی دوس دارم با مدادتون روم بکشید

                           که کم رنگیم احساس نشه!

حرفای من و خیلی ها...



وای خدا داری یه مجنون دیگه به این دنیا ارزونی میکنی.
خدا من با این نوشتن آروم نمیشم!!
فقط این روزا بازیگری شدم که نقش یه آرومو بازی میکنم!
خدا فقط خودت منو میفهمی!!!
خیلی سخته حرفاتو کسایی بفهمن که همیشه خواستن یکی رو دوتا کنن ولی ای دل غافل یکی رو هم از دست دادن.
میترسم از فردایی که بخوان هیچی رو چیزی کنن!
همیشه دنبال بزرگ شدن بودم ولی حالا میفهمم بزرگم ولی در کوچیکی خودم!
وای خدا میخوام یه نعره از عمق وجودم بزنم که فقط خودمو خودت بفهمیم
ولی حیف....
از این تنهایی که محدودیت داره متنفرم!!!
چقد بدم میاد وقتی دو خط مینویسم بعد پاکشون میکنم اخه میخوام یه حرفی بگم که همه بفهمن  اخه بعضی حرف ها هستن که هیچکس نمیفهمه!
هیشکی به فکر من نیس حتی اونایی که منو میخوان اخه میدونم هیشکی منو واسه خودم نمیخواد, فقط به فکر خودشونن!
از کلمه دوست دارم متنفرم که خیلی وقته واسه من مث یه فاحشه ای شده که هر روز خودشو به ارزونی میفروشه !
ولی به فکر کسایی نیست که یه روز واسه اون جونشونو میدادن!
فک میکنم اگه حرفا مو نزنم مث
آخرین کبریتی میشم که در باد میخوام کشیده شم
ولی ترس خاموش شدنم
شوق رسیدن به گرما رو از من گرفت
و در آخر جز سوختن وسرما هیچ چیز نصیبم نشد
...

حرفای در گوشی من...


ذهنم این روزا مث غاری شده که درش حسابی تار بسته
و هیشکی هم, خیاله اینکه بیاد توش  یا خیال رفتن از توشو نداره.
همه میترسن از پاره شدن تارهای عنکبوت, ولی نمیدونن که من به خاطر همین تارها سالهاست که زندانی شدم.
زندگیم خلاصه شده در گذشته ای که هنوزم توی کوچه پس کوچه هاش موندم.گذشته که  بن بستاش همیشه برگه برنده فرارو ازم میگرفت.
و آینده ای که میترسم  که دیگه کوچه هاش پس کوچه نداشته باشه نه واسه فرار واسه گم شدن واسه ناپدید شدن.
چه خوب میشود یکم شجاعت داشتم و ذهنم را رها میکردم.
کاش اینقد نیازمند نبودم!
آخه نیاز خوده ترسه!
ترس از دست دادن!
چقد خنده داره بترسی به خاطر از دست دادن چیزی که نداریش!
نه که تازه از دستش داده باشی نه .
از اولشم مال تو نبوده, ولی کنارت بود و خیالت اونو به آرومی تصاحب کرده بود,
و ناخواسته مال توشده بود. جوری که حتی خودشم نفهمیده بود!
نمیدونم چطوری کلمه " ای" رو با یه نفس عمیق برات بکشم که بفهمی دیگه خسته شدم,
خسته از کوچه های تکرار امروزم!
احساس پوچی بهم دس میده وقتی, کلماتی که در ذهنم قایم باشک بازی میکنن
خیلی وقت پیش همو پیدا کردن!!!
احساس پوچی بهم دس میده وقتی:
همه برگ های سرم توسط حکم دل تو بریده شد و من در اوج حس برد یه دست دیگه هم به تو باختم.
دوس دارم تنها یک کلمه بنویسم تا همه منو بفهمن ولی چی.
 کلماتم تکراری شدن مث این روزای من!
دوست ندارم که نوشته هام بوی کاه گلی رو بگیره, که وقتی مادرم آب میزد,بوش منو دیونه کنه واسه خوردنشون ,ولی نفهمم که پشت این بو,  مزه ای که دنبالشم نیس.
  نوشته هام حکایته قلیونی رو داره ,که با هر کامش تو این فکر بودم ,که آیا من ازاین دود خوشم میاد یا نه؟
       و اینقدر گیر کردم بین این آره و نه ,که انتظار سوختن طعمشو وخاکستر شدن زغالشو نداشتم, وقتی که دیگه دود نداد تازه فهمیدم بازم قلیون میخوام ,مهم نیس چه طعمی باشه ,فقط میخوام دودش خوب باشه تا توش خودمو گم کنم
!!!
تو فکرم. تو فکر پوچی
فکری پر از رنگهای تکراری
پر از مثبت و منفی که تو ذهن من خیاله خنثی شدن ندارن,
بازم ناتوانم که جملاتمو به پایان برسونم,
فقط سه نقط میذارم تا خودمو به پایان نرسونم
...

دلنوشتهj@v@d

گاهی....


گاهی تنهایی اینقد ارزش دارد که در را باز نمیکنم

حتی برای تو که سال ها منتظر در زدنت بودم

وبلاگ یک دختر

وبلاگ یه دختر

وااااااااااااااااای امروز تفلدمه
تفلد تفلد تفلدم مبارک

25655555544884تا کامنت
-تولدت مبارک خانومی!!
.
.
.
-شما از طرف بلاگفا بهتربن وبلاگ نویس معرفی
 
شدید

وبلاگ یک پسر
آرزو می کنم روزی برسه که همه انسان ها بتوانند با هر عقیده
 
رنگ و قومیتی در کنار هم آزادانه زندگی کنند

1 کامنت
-حرف مفت نزن

(تازه همون یه نفر هم آدرس وبلاگ خودشو گذاشته)

میتوان آتش گرفت...

همیشه حرارت لازم نیست،

گاهی از سرد بودن یک نفر

می توان آتش گرفت...